روشاروشا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه سن داره
روهانروهان، تا این لحظه: 7 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره
رایینرایین، تا این لحظه: 3 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

روشا نوری از بهشت

همه لحظاتم زیباست و گاهی دوست دارم درباره آنها اینجا بنویسم.

سه ساله و هفت ماه و بیست روز

وقتی عکس های بچگی هاتو می بینم دلم تنگ می شه، اون روزهایی که همش بغلم بودی، هر کاری می کردم فقط با دست راست انجام می دادم چون تو روی دست چپم بودی و اگخ زمین می ذاشتمت بنای گریه ات بلند می شد... اون روزهایی که از شیره جونم می مکیدی و با نگاه قشنگت بهم آرامش می دادی اون روزهایی که خیلی خیلی بیشتر می فشردمت و بوی شیرین بدنت تمام خیالم رو می گرفت... اما این روزهاهم شیرینی های بی پایان خودش رو داره.... شیرین زیونی های هر روزه مهربونی های باورنکردنی شیطنت های مکرر امروز سه سال و هفت ماه و بیست روز از اومدن قشنگت گذشت دوست عزیزم مامان آریای گل بهم یادآوری کرد  امروز 7بار محمد رسول الله بگی منم گذاشتم موقع خواب که با ...
28 خرداد 1393

روز میلاد امام زمانم

به من رحم کن بی قرارم بیا کجا بغضم و جا بذارم بیا نمی دونم این چندمین جمعه بود حساب زمان و ندارم بیا ------------------------------------------------------------------------------------- روز جمعه هست و میلاد آقای زمانه هست و دلم بی قرار دیروز با روشا شله زرد پختیم و بین همسایه ها پخش کردیم خیلی براش جالب بود و می پرسید امام زمان کیه و کجاست و منم با زبان الکن نمی تونستم چی باید بگم دوست داشتم روشا رو ببرم مسجد مقدس جمکران که قسمت نشد دوست دارم دخترم رو با زندگی مهدوی آشنا کنم خدایا کمکم کن میلادتان مبارک آقا میلادتان بر ما مبارک باد   ...
23 خرداد 1393

روشا وبابایی به مهربانی ابر و باد

واقعا گاهی به رابطه این ها حسودی می کنم یعنی آدم اندازه روشا باشه و یه حا می خوب مثل باباش داشته باشه... -------------------------------------- بابا تازه از سر کار برگشته اکثراً هم تا 5 عصر چیزی نخورده به قول خودش یادم می ره باید چیزی هم بخورم روشا می کشوندش توی اتاقش و تا یک ساعت صدای قهقه خونه رو پر می کنه.... -------------------------------------- بابا رفته کمی بخوابه روشا بساط نقاشی رو جمع می کنه می ره رو تخت کنار بابا.... بعد نیم ساعت می بینم دارن نقاشی می کشن .... بابا قید خواب رو زده..... -------------------------------------- بابا داره می ره بیرون ، روشا می گه منم می یام بابا که می خواد بره تا جایی و سریع ب...
22 خرداد 1393

مکه دایی مجتبی

دیروز دایی مجتبی نازنین از مکه برگشت دل ما حسابی براش تنگ شده بود جلوی پاش قربونی کردیم و من خیلی سعی کردم روشا این صحنه رو نبینه اما فکر کنم دید و البته اصلا در روحیه اش تاثیر نداشت بعدش هم همش تو حیاط بود تا کله گوسفند رو ببینه میگه مامان ما هم بریم مکه گوسفند بیاریم   ...
11 خرداد 1393

لذت آشپزی من

بعد مدتها دارم پیتزا تو خونه درست می کنم اونم نه با خمیر آماده خمیرش هم خودم و روشا درست می کنیم (تمام هیکل روشا آردی شده) اما به لذتش می ارزه اینقدر از ورز دادن خمیر لذت می برم که چی بوش منو یاد بچگی هام می اندازه با مامان بزرگم خمیر درست می کردیم و تو خونه نون می پختیم ...... واقعا یه ظهر جمعه آدم چی می خواد دیگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عکسش رو بعدا می ذارم  
9 خرداد 1393

خواب عصرگاهی

اصلا از خواب عصر توی بچگی هام خاطره خوبی ندارم، احساس می کردم دارن منو از کلی بازی و چیزهای خوب محروم می کنن ، از همون موقع تصمیم گرفتم بزرگ شدم اصلا بچه ام رو مجبور به خواب عصر نکنم و تا الان خیلی موقع ها شده خودم واقعا خسته بودم و احتیاج به خواب داشتم اما به خاطر روشا که دوست نداشت بخوابه منم بیدار موندم   اما بار ها تجربه کردم وقتی روشا عصر نمی خوابه سر شب خیلی بد اخلاق و بهانه گیر میشه این موضوع وقتی می خوایم بریم جایی تشدید میشه برای همین گاهی مثل امروز بهش می گم حتما بخوابه و واقعا براش توضیح می دم چرا. اون روی تخت بود و من پایین روی زمین آروم کارهاش رو نگاه می کردم به همه چیز تختش ور می رفت و بازی می کرد یاد خودم افتادم....
6 خرداد 1393

سفری در اردیبهشت

یادش به خیر واقعا وقتی به مسافرت چهار روزه اردبیل فکر می کنم فقط می تونم بگم یادش به خیر... خدای بزرگ واقعا جمیل بودنش رو تو دشتهای اطراف اردبیل به طرز اعجاب انگیزی به نمایش گذاشته همه روزهایی که اونجا بودم فکر می کردم واقعا بهشت خدا چه شکلیه که این دنیای کم و ناچیز این شکلیه؟؟؟؟ این دنیایی که مثلا قرار بوده ما توش تلاش کنیم و به تکامل برسیم دشتهایی پر گل و زیبا در دامن کوه هایی باور نکردنی وای خدای بزرگم برای تمام این زیبایی ها که به ما فرصت دیدنش رو می دی هزاران بار شکرت بودن با روشای گلم و همسر مهربان با خانواده خواهر گرامی، قدم زدن زیر بارون، دویدن توی دشتها و فریاد زدن از ته دل و مناجات در دامن دشتهای بکر ارمغان این سفر ب...
5 خرداد 1393
1